دوران زندگی امام پنجم، امام باقر علیه السلام به طور کامل ادامه ی منطقی دوران زندگی امام سجاد است. اکنون دیگر، جمعی گردآمده اند و شیعه دوباره احساس وجود و شخصیت می کند. دعوت شیعی که چند سالی بر اثر حادثه ی کربلا و حوادث خونین پس از آن - مانند حادثه حرّه و حادثه ی توابین- و سختگیری های خلفا متوقف مانده بود و جز در پوشش های بسیار ضخیم ارائه نمی شد، اکنون در بسیارز از اقطار کشورهای اسلامی، مخصوصاً در عراق و حجاز وخراسان، ریشه دوانیده و قشر وسیعی را به خود متوجه ساخته و حتّی در دایره ای محدودتر به صورت یک پیوند فکری و عملی که می توان از آن به یک «تشکیلات حزبی» تعبیر کرد، در آمده است، آن روزی که امام سجاد می فرمود: « در همه ی حجاز، دوستان و علاقه مندان ما به بیست نفر نمی رسند»(1)سپری شده و اکنون هنگامی که امام باقر به مسجد پیامبر در مدینه وارد می شود، جماعت انبوهی از مردم خراسان و دیگر مناطق گرد او را می گیرند و از مسائل فقهی سؤال می کنند. کسانی چون طاووس یمانی و قتاده بن دعامه و ابو حنیفه و دیگران و دیگران که رجال نام آور دانش دین و البته در غیر جهت گیری امامت و شیعه به شمار می آیند، آوازه ای دانش وسیع امام را شنیده و برای استفاده و یا برای احتجاج و مجادله، به او روی می آورند. شاعری چون «کمیت اسدی» با آن زبان فصیح و هنر سرشار، مهمترین اثر هنری اش قصیده هایی است به نام «هاشمیات» که دست به دست و زبان به زبان می گردد و مردم را با حق آل محمد و فضل و دانش و ارج معنوی آنان آشنا می سازد. از سوی دیگر خلفای مروانی بدان جهت که پس از دوران اقتدار بیست ساله ی عبدالملک بن مروان (متوفی به سال 86) و فروکوفتن همه ی سرهای داعیه دار و فرو نشاندن همه ی شعله های مخالفت، احساس امن و رضایت می کنند، و هم بدان جهت که متاع آسان به دست آمده خلافت را مانند گذشتگان خود قدر نمی دانند، و هم نیز به جهت سرگرمی هایی که معمولاً لازمه ی آن جاه و جلال است، چندان به کار تشیع نمی پردازند و در نتیجه، امام و یارانش تا حدودی از تعرض های آنان در امانند.
باری، اوضاع از چندین جهت به سود امامت و تشیع تغییر یافته است؛ پس قهراً می توان نتیجه گرفت که امام باقر در دوران امامت خودگامی پیش رفته و تلاش و مجاهدت شیعی را به سمت اخرین گام، مرحله ای فراتر برده است؛ و همین است که شاخصه ی دوران امامت امام باقر را تشکیل می دهد.
در یک مطالعه کوتاه، سراسر دوران نوزده ساله ی امامت امام باقر را (از سال 95 تا سال 114) بدین گونه می توان خلاصه کرد: پدرش - امام سجاد- در آخرین لحظات عمر، او را به پیشوایی شیعه و جانشینی خود بر می گزیند و این منصب را برای او در حضور دیگر فرزندان و وابستگانش مسجل می کند. صندوقی را که به زبان روایات، انباشته از دانش (2) یا حاوی سلاح رسول الله است، بدو نشان می دهد و می فرماید: «ای محمد! این صندوق را به خانه ات ببر» سپس خطاب به دیگران می گوید: «در این صندوق از درهم و دینار چیزی نیست، بلکه انباشته از علم است. »(3) و گویا بدین ترتیب و با این زبان، میراث بر رهبری علمی و فکری (دانش) و فرماندهی انقلابی (سلاح پیامبر) را به حاضران معرفی می کند.
از نخستین لحظات، تلاش وسیع و پردامنه ی امام و یاران راستین او در اشاعه ی دعوت هدفدار و زیر و روکن تشیع، مطلعی تازه می گیرد. گسترش دامنه ی این دعوت چنان است که علاوه بر مناطق شیعه نشین- مانند مدینه و کوفه - مناطق جدیدی، به ویژه بخش هایی از کشور اسلامی که از مرکز حکومت بنی امیه دور است نیز بر قلمرو طرز تفکر شیعی افزوده می شود. و خراسان را در این میان می توان بیش از همه نام برد، که نفوذ و تبلیغات شیعی در مردم آن سامان را در روایات متعددی مشاهده می کنیم.(4)

وضعیت جامعه و مردم
 

آنچه در سراسر این تلاش توانفرسا، امام و یارانش را به حرکتی سکون ناشناس بر می انگیزد و وظیفه الهی را دم به دم برآنان فرو می خواند، واقعیت تأسف بار اجتماعی و ذهنی است. آنان در برابر خود، مردمی را مشاهده می کنند که از سویی براثر تربیتی تبه ساز و ویرانگر، روز به روز در جریان فساد عمومی جامعه مستغرق تر و ساقط تر می شوند و کم کم کار به جایی رسیده است که عامه ی مردم نیز مانند سردمداران و مسؤولان، حتّی گوش به دعوت نجات بخش امامت نمی دهند- «ان دعواهم لم یستجیبوا لنا»؛(5) اگر بخوانیمشان، دعوت ما را نمی پذیرند- و از سوی دیگر، در آن جریان انحرافی که مه چیزش، حتّی درس و بحث و فقه و کلام و حدیث و تفسیرش در جهت تمنّیات و خواسته های طواغیت اموی است، هیچ دریچه ی امید دیگری به روی آنان گشوده نیست؛ و اگر تشیع نیز کمر به دعوت و هدایت آنان نبندد، راه هدایت یکسره برآنان بسته شده است؛ «و ان ترکنا هم لم یهتدوا بغیرنا»؛(6) و اگر واگذاریمشان، با هیچ وسیله ی دیگری هدایت نمی شوند.

موضع گیری خصمانه ی امام در برابر قدرت های فکری و فرهنگی
 

براساس درک عمیق همین واقعیت نابسامان اجتماعی، امام موضع گیری خصمانه ی خود را دربرابر قدرت های فکری و فرهنگی؛ یعنی شعرا و علمای خود فروخته - که افرینندگان جو ناسالم فکر اجتماع اند- برملا می سازد و با فروکوفتن تازیانه شماتت خود بر سر آنان، اگر نه در وجدان خفته ی خود آنان، در ذهن و دل دنباله روان بی خبرشان، موجی از تنبّه و هوشیاری بر می انگیزد. با لحنی اعتراض آمیز به «کثیر» شاعر می فرماید: عبدالملک را ستودی؟! و او رندانه یا ساده لوحانه در صدد رفوکردن گناه خود برمی آید و چنین پاسخ می دهد: «او را پیشوای هدایت خطاب نکردم، بلکه او را «شیر» و «خورشید» و «دریا» و «اژدها» و «کوه» خواندم؛ و شیر، سگی است و خورشید، جسم جامدی و دریا، پیکر بی جانی و اژدها، حشره ی معفّنی و کوه، سنگ سختی. . . . و امام در برابر این عذر و توجیه ناموجه، تبسم معناداری می کند و آنگاه «کمیت» - شاعر انقلابی و هدفدار- بر می خیزد و یکی از قصاید هاشمی خود را انشاء می کند (7) و خاطره ای از مقایسه ی میان این دو گونه کار هنری، در ذهن حاضران و همه ی کسانی که این ماجرا به گوششان رسیده و می رسد، برجای می گذارد.

آماده کردن مردم برای جهت گیری های انقلابی
 

عکرمه، شاگرد معروف ابن عباس که از اعتبار وحیثیتی عظیم در میان مردم برخوردار است، به دیدن امام می رود و چنان تحت تأثیر وقار و معنویت و شخصیت روحی و علمی امام قرار می گیرد که بی اختیار در آغوش امام می افتد و خودش با شگفتی می گوید: من با بزرگانی چون ابن عباس نشسته ام و هرگز در برابر آنان چنین حالتی بر من نرفته است. و امام در جواب می فرماید: « و یلک یا عبید اهل الشّام انّک بین یدی بیوت اذن الله و ان ترفع و یذکر فیه اسمه»؛ وای بر تو ای برده ی حقیر شامیان! تو اینک در برابر خانه هایی قرار گرفته ای که به اذن خدا رفعت یافته و کانون یاد خدا گشته است.(8)
در هر فرصت مناسبی با نشان دادن گوشه ای از واقعیت تلخ و مرارتبار زندگی شیعی و تشریح فشارها و شدت عمل هایی که از سوی قدرت های مسلط بر امام و یارانش می رود، احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک می کند و خون مرده و راکد آنان را به جوش می اود و دل های کرخ شده ی آنان را هیجانی می بخشد. . . یعنی آنان را آماده ی گرایش های تند و جهت گیری های انقلابی می سازد.
به مردی که از آن حضرت پرسیده است: چگونه صبح کرده اید، ای فرزند پیامبر! چنین خطاب می کند: «آیا وقت آن نرسیده است که بفهمید ما چگونه ایم و چگونه صبح می کنیم؟! داستان ما، داستان بنی اسرائیل است در جامعه ی فرعونی، که پسرانشان را می کُشتند و زنانشان را زنده می گرفتند! بدانید که این ها (بنی امیه) پسران ما را می کشند و زنان ما را زنده می گیرند. . . ». و پس از این بیان گیرا و برانگیزاننده، مسأله ی اصلی - یعنی اولویت داعیه ی شیعی و حکومت اهل بیت - را پیش می کشد: «عرب می پنداشت که برتر از عجم است؛ زیرا محمد عربی است، و عجم بدین پندار گردن می نهاد. قریش می پنداشت که بر دیگر قبیله های عرب برتری دارد؛ زیرا محمد قریشی است، و آنان بدین پندار گردن می نهادند. . . اگر آنان در این ادعا صادقند، پس ما از دیگر شاخه های قریش برتریم؛ زیرا ما فرزندان و خاندان محمدیم و کسی با ما در این نسبت شریک نیست». مرد که گویا سخت به هیجان آمده، می گوید: به شما خاندان مهر می ورزیم، به خدا. . . و امام که او را تا مرز پیوستگی کامل فکری و قلبی و عملی (ولایت) جلو آورده، آخرین سخنِ آگاهی بخش و هشیارگر را نیز به او می گوید: پس خود را آماده ی بلا کن. به خدا سوگند بلا به شیعیان ما نزدیک تر است از سیل به دامنه ی کوه، و بلا نخست ما را می گیرد و سپس شما را؛ همچنان که راحت امنیت، اول به ما می رسد و آنگاه به شما.(9)

پی‌نوشت‌ها:
 

1- شرح النهج، ج 4، ص 104؛ و بحار، ج 46، ص 143.
2-بحار، ج 46، ص 229.
3- بحار، ج 46، ص 229.
4- از جمله، روایت ابی حمزه ی ثمالی: «حتّی اقبل ابوجعفر علیه السلام و حوله اهل خراسان و غیرهم یسئلونه عن مناسک الحجّ» (بحار، ج 46، ص 357) و روایتی که ماجرای گفتگوی عبرت انگیز و کوبنده ی یکی از علمای خرسان با عمر بن عبدالعزیز را نقل می کند. (ر. ک: بحار، ج 46، ص 336).
5-بحار، ج 46، ص 288.
6- بحار، ج 46، ص 288.
7-قصیده ای که با این بیت شروع می شود:
من لقلب متیم مستهام
عبر ما صبوة و لا احلام
و به این بیت پُرمغز و کوبنده و سرشار از معرفت می رسد:
ساسة لا کمن یرعی النا
من سواء و رعیة الانعام.
8- بحار، ج 46، ص 258.
9-بحار، ج 46، ص 360.
 

منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383